مناجات محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
درمـانـدهام…چـیزی نـدارم غـیر آهـم این قحـطی اشک دو چـشـمانم گـواهم اصلا حواسم به تو و تنهاییات نیست شـرمـنـده آقـای غـریـبـم، رو سـیـاهـم هـنـگـام مـعـصـیت به یـاد تـو نـبـودم تو گـریه کردی جای من بر اشتـبـاهم ای آبــرو دار! آبــرویــم را نــبــردی طوری که اصلا فکر کردم بی گناهم میترسم آخـر سر ز چـشمانت بیـفـتم بر این گدایت رحم کن ای تکـیه گاهم دیگـر برایم طاقـت و صبـری نـمـانده میافـتد آخـر سر به روی تو نگـاهم؟ اصلا مرا چه به وصال و شِکوه از هجر؟! وقتی که آنقدر از شما دور است راهم گیرم که بین معصیت بال و پرم سوخت گـیرم حـقـیری بینـوا در قـعـر چـاهم با ایـن هـمـه وضـع بـدم مـثـل تـو آقـا گـریـان شاه بیکـفـن هر صبحـگـاهـم جانها فـدای خواهری که ناله میزد: ای کـشـتۀ افـتـاده قـعـر قـتـلـگـاهـم… آخر تو را با قتل صبر از من گرفـتند حالا بـبـین بییـار و بیپشت و پناهـم خلخال و زیورها شده غارت چه سازم؟ هـمـراه دخــتـرهـات در بـنـد سـپـاهـم دور از وطن، ای جان من، تکّه حصیری جـای کـفـن آخـر بـرایـت شـد فـراهـم |